قصه های ملی
کد شناسه :230793
کتاب قصه های ملی: یک روز مهمان نا غافل مثل مور و ملخ ریخت سر ما. آقا جانم نبود. دست مان هم تنگ. مادر جان می خواست آبروداری کند. گفت بروم از خانه همسایه سیب زمینی و پیاز بگیرم برای ناهار. نمی رفتم. گر گرفته بودم از خجالت. به هر جان کندنی راهی شدم. در زدم. خانم تهرانی که معلم دبستان دخترانه بود در را به رویم باز کرد...
0 نظر